رندان تشنه لب
باز هم قلم آنچنان که می خواهم با دلم همراه نمی شود... دست می نویسد! و دل در این میان فقط نظاره گر است... شب ها با آرزوی دیدن رویایش به خواب فرو می رفتم... هر چند کوتاه... فراموش نکنید عشق را.....
عقل می گوید!
همیشه در زندگی ام عقل حکم فرما بود به جز یک دفعه...
روزگاری که صبح به امید دیدارش بیدار می شدم و
ولی حال نه او هست نه احساس او...
صدای نهیبی از شهر شلوغ برمی خیزد...
صدای دل است....
همان صدایی که فراموش شده...
آوای درون...
صدایی که می توانست همه چیز را تغییر دهد...!
اما حال بهایی ندارد...
کم کم به صدای قلب،صدای احساس هم اضافه میشود...
صداهای انسانیت،عاطفه،مروت و جوانمردی هم همین طور...
بیایید کمی بیندیشیم...
کمی از مسائل مادی خود بگذریم و به این صداها توجهی کنیم،
شاید صداها آرام شوند...!
قالب ساز آنلاین |